اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

احساس مامان

مهدیارمادر ، پسر مقدس و مهربانم   گفته بودم این روزها به یمن حضورت پیامبر خدای مهربانم شده ام و مغرور و مفتخر معجزه اش را در بطنم می پرورانم ، به یمن قدوم کوچک و مبارکت روزی پا و زلال و حلال از سوی خدای مهربان قسمت  سفره کوچکمان شد     و به یمن حضورت کلبه سبز و کوچکمان اندکی بزرگ تر ، پر نورتر و قطعا با برکت تر شد، اری نازنین اندکی دورتر  هنگامی که هنوز پا به عرصه این دنیا نگذاشته ای کوچی کوچک از کوچه ای در همین نزدیکی به کوچه ای اندکی دورتر خواهیم داشت و ....... کلبه سبز مهربانمان را در کنار هم گرم خواهیم نمود، من و دردانه مادر و پناهمان بابامهدی مهربان   ...
30 بهمن 1392

قدر لحظه های با تو بودن.........

فرزند یکدانه مادر، داشتنت حس غریبی است که آرزومندم تمام زنان سرزمین زمین به غربتش قریب بمانند و آن را با همه وجود خود احساس نمایند،  ارج می نهم لحظه های داشتنت را قدر دقایقی که تو نازنین تنها و تنها و تنها از آن منی را می دانم و  می کوشم تمام حرف های نگفته را این روزها که گوشت به لبان مادر نزدیک است عاشقانه زمزمه نمایم . ...
30 بهمن 1392

عاشقانه ای برای بابا

همسر خوبم فضای سینه ام را از بوی دل انگیز عشق عطر اگین کردی میخواهم تا ابد در کنارم باشی و بدانی نبض من،بعداز عشق به خدا،برای تو می تپد دومین سالگرد پیوندمان و دومین سالگرد زندگی مشترکمان را گرامی میدارم ......... .    مهدی عزیزم ، دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثارت کنم         در 20 بهمن  این بهترین بهانه است تا بگویم : بهترینم به ماندگاری ستاره های آسمان  همیشه دوستت دارم زندگی رادر کنار تو میستایم ٫ و تا ابد در کنارت میمانم ..   پسرم یکشنبه شب باباجون و مامان جون با عمه وجیهه و عمه لیلا ...
30 بهمن 1392

حس بابا به پسر خوشگلش

سلام جیگر بابایی دوروزیه بیش از پیش منتظر اومدنتم لحظه شماری میکنم برای اومدنت و شور و حالی ک با خودت به خونه میاری. واقعا حس پدر به فرزند  مثل حس خدا به بنده اشه.دیروز ک با مامان جونت رفته بودیم سونوگرافی فقط فکر سلامتیت بودم .و وقتی از مامان شنیدم ک تو راهیمون ی پسر نازه بیشتر احساس پشت گرمی کردم .چراکه شدی حامی منو مامان جونت .البته بگم ک خواهر کوچولوت هم به اندازه خودت برام عزیز و دوستداشتنیه . پسر خوشگلم خیلی دوستدارم  از خدا میخوام بسلامتی و تندرستی بدنیا بیای تو دل مامانی برای بابایی دعا کن شب خوش پسر گلم ...
14 بهمن 1392

سونوگرافی غربالگری دوم

  تو یه صبح لطیف و زیبا...   پسرکی از جنس عشق به زندگی ام رنگی تازه زد و من مادر نامیده شدم.    پسرکم به خاطر وجود تو مادر شدم و لبریز از عشق   و شدی تمام دنیای من       عمر مامان ببخشید با تاخیر برات پست میزارم. دیروز با بابایی رفتیم سونوگرافی برای انجام غربالگری دوم .ک دیگه خیالمون راحت راحت شه ک نی نی ناز مامان صحیح و سالمه. نفر اول اسم مامان و صدا کرد برا سونو.داخل اتاق حدود چند دقیقه ای معطل شدم تا سونو دو خانم دیگه ک برای تعیین جنسیت بود انجام شه .چراکه سونو مامان زمان بیشتری لازم داشت اخه قرار بود تمام اعضای بدن نی نی چک ...
12 بهمن 1392

جشن ویارونه

عزیز دل مامانی  پنج شنبه از راه رسید و مراسم جشن ویارونه مامان هم به خیر و خوشی انجام شد. بزار از روز چهارشنبه شروع کنم برات به گفتن: حدودای ساعت ٣بعداز ظهر بود ک مامانا و دایی ماهان رو بابامرتضی اورد خونمون با کلی وسایل و چیز میز.مثل حبوبات پخته اش و جو خیس کرده و سالاد الویه و چای و قند و خلاصه همه وسایل و خوراکیهای مربوط به مهمونی .بنده خدا مامانا نیومده شروع به کار کرد از جمع و جور کردن خونه تا تمیز کردن سرویس دستشویی و ظرفشویی.درست کردن شام شب .البته خودم قورمه سبزی رو ک بار گذاشته بودم مامانا زحمت خورشت غوره بادمجان رو کشید ک ساعت شد ٤و عزیز و ابجیا اومدن  من و ابجی مهتاب و مرضی با ماهان و یاسمین رفتیم خیابون خراسون برا...
10 بهمن 1392

اماده سازی تدارکات برا جشن ویارونه

عزیز دلم  امروز باید خیلی اذیت شده باشی اخه مامان از صبح ک بیدار شده تا ساعت ٢١:٣٠شب در حال کار خانه بودم .اخه مامانا برا این پنج شنبه جشن  ویارونه گرفته برام.برا همین بابا مهدی زحمت کشید روز جمعه ای ک گذشت دکوراسیون خونه رو عوض کرد مبلارو جابجا کردو تخت مون رو ک بخاطر مهمونی تابستون جمع کرده بودیم و وصل کرد.مامانی امروز گردگیری و جاروبرقی کردم ولباسشویی رو روشن کردم و داخل ویترین و جابجا کردم و مجسمه و هر چیز شکستنی رو از دسترس بچه ها جمع کردم . فردا بعداز ظهر هم مامانا و دایی ماهان رو بابا مرتضی میاره خونمون تا اخر شب اش رو بار بذاره.البته قراره ابجی مریم و مهتاب و مرضیه  و عزیز هم بیان .هرچند ک مامانا امروز ک...
9 بهمن 1392

گزارش امروز و شیطونی نی نی

نفسم ؛ بابا مهدی امروز صبح رفته بود برا مامانی ک وقت بگیره تا برم پیش خانم دکتر برای پیگیری سلامتی شما سرراه هم ی نون بربری کنجدی خوشمزه گرفته بود . ی صبحونه خیلی خوشمزه هم برا مامان نی نی تهیه دید .واقعا دست بابا مهدی درد نکنه همیشه به فکرمون هست و هوامونو خیلی داره من ک خیلی دوسشدارم  بدون اون ی لحظه هم نمیتونم زندگی کنم و اصلا طاقت دیدن ناراحتیشو ندارم . انشاا..خدا جفتتونو به من ببخشه . تو هم  ک دیگه نگو برات میمیرم همه جونمی. حاصل عشق مهدیمی.   راستی یادم رفت بگم : امروز ک پیش خانم دکتر رفتم بعد از دیدن ازمایش غربالگری  گفت بریم صدای قلب نی نی نازمامان و بشنویم . خیلی شیطونی ...
4 بهمن 1392

سورپرایز خاله شیما

نازنین مامان دیروز خونه خاله شیما دعوت بودیم .خیلی خوش گذشت نمیدونی خاله چ کرده بود برا مون سفره ویارونه انداخته بود هرچی ک فکر کنی تو سفره بود از سبزی پلو با ماهی گرفته تا زرشک پلو با مرغ و خورشت قیمه و سالاد کاهو و ماست وخیار و کوکوسبزی و البالو ترشی و شور و ترشی و سبزی خوردن . خلاصه هرچی ک فکر میکرد ممکنه من هوس کرده باشم یا دوست دارم  رو تو سفرش گذاشته بود . از میوه هم بگم که:موز و سیب سرخ و پرتقال و نارنگی و خیار و توت فرنگی انواع کاکائو و شکلات و شیرینی خامه ای . خلاصه بگم ک برامون سنگ تموم گداشته بود وکلی سورپرایز شدیم.واقعا دستش درد نکنه خیلی هوامونو داره یک روز درمیون هم زنگ میزنه حالمونو میپرسه انشاا..بتونم محبت هاشو ج...
2 بهمن 1392
1